برخیز و برافروز هلا قبلهٔ زردشت


بنشین و برافگن شکم قاقم بر پشت

بس کس که به زردشت نگروید و کنون باز


ناکام کند روی سوی قبلهٔ زردشت

بس سرد نپایم که مرا آتش هجران


آتشکده کرد این دل و این دیده چو چرخشت

گر دست نهم بر دل از سوختن دل


انگشت شود بی شک در دست من انگشت

ای روی تو چون باغ و همه باغ بنفشه


خواهم که بنفشه چنم از زلف تو یک مشت

آنکس که ترا کشت، ترا کشت و مرا زاد


و آنکس که مرا زاد مرا زاد و ترا کشت